-
پتاسیم
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 08:14
امین اصلا موز دوست نداره هر میوه ای که شل و ول باشه مثل موز نمی خوره دیروز کلی از خاصیتهای موز براش تعریف کردم که موز پتاسیم داره و هر کی بخوره سلولهای مغزش تکو می خورن و حرکت می کنن و شعر خوب یاد می گیرن ولی کسی که پتاسیم نخوره مغزش تنبل میشه .... بعد از کلی تعریف بالاخره یه موز رو خورد البته وقتی کاری رو بهش بگی...
-
نی نی
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 08:08
امین از وقتی شنیده نی نی کوچولو در راهه خیلی مامانی شده شبها یکی دو بار بیدار میشه و میگه خواب بد دیدم ... دیگه باید تو بغل مامانش بخوابه حتما ...کاملا رفتارش تغییر کرده .... اما میگه دوست دارم نی نی مون پسر باشه اسمش هم امیر باشه
-
عید میکروبی
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 13:32
عید امسال برای امین خان کلا به مریضی گذشت هفته دوم رو مجبور شدیم خونه بمونیم چون گل پسر استفراغ و دلپیچه داشت براش توضیح دادم که چون دستاشو نشسته میکروبها رفتن داخل شکمش و مریضش کردن و عکس میکر.سکوپی باکتری اسهال رو هم بهش نشون دادم ..... الان حسابی می ترسه و زود به زود دستشو می شوره یه شب یه تیکه میوه از دستش افتاد...
-
پسرای تپل مامان جون
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1392 13:25
امین ساعت 3 نصفه شب : مامان یادته دیشب دیروز پارسالا من میرفتم رو پای مامان جون الان که من پیش مامان جون نیستم کی میره روی پاش (مامانم وقتی پاش درد می گرفت به امین می گفت بره روی پاش وایسه ) بعد از چند لحظه با تفکر : حتما پسرای تپلش ...پای مامان جونم درد می گیره اصلا چشم دیدن داییهاش رو نداره به چشم رقیب بهشون نگاه می...
-
اداره تو حیاط
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 18:37
امین : مامان چرا ادارتو نمیاری تو حیاط ؟
-
خفه به انگلیسی
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 18:09
امین فردا امتحان زبان داره ترم دوم هست امروز صبح (با اینکه امروز تعطیله ) ساعت 6 صبح بیدار شد بعد از اینکه صبحانشو خورد شروع کرد به بازی با گوشی منم فرصت رو مغتنم شمردم و برگه های زبانشو آوردم و شروع کردم به خوندن کلمات زبان که تو یادش بمونه : برو بخواب میشه :go to sleep سیب بخور میشه : eat an apple شیر میشه : milk...
-
امین تخم مرغی
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 16:30
امین چند روزه که آبله مرغون گرفته به قول خودش تخم مرغی شده .....الان هم سر کار هستم اون خونه است عکسی ازش ندارم که بذارم تو وبلاگ .... چند شب پیش من خواب بودم گوشی منو برداشته گذاشته تو کیفم به باباش گفته مامانی صبح یادش میره گوشیشو ببره - آخه چند بار یادم رفته بود - خیلی مهربونی گل پسرم
-
امین و کیارش
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 18:51
با امین رفتیم دنبال کیارش که خونشوننزدیک ماست تا بیاد خونه ما با امین بازی کنه گفتگوی امین و کیارش در راه منزل : امین : یه دوستی دارم اسمش حسینه با هم تو حیاط بازی می کنیم کیارش : دیگه هی نگو حسین این کارا کرد و اون کارو کرد دم در خونه امین شروع کرد به شلوغ کردن و بالا پایین پریدن از خوشحالی اینکه رسیدن کیارش : شلوغ...
-
رژ لب
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 18:45
من وامین در حال نگاه کردن سریال کوزی گونی هستیم جمره با رژ لب قرمز و پهن سر میز شام نشسته امین : مامان چرا اینقدر رژ لب زده تا نزدیک دماغش رژ زده ؟!!!!
-
مامان آیناز
جمعه 10 آبانماه سال 1392 22:37
من : امین مامان کوثرو بیشتر دوست داری یا مامان حسین رو ؟ امین : مامان آیناز رو پینوشت : مامان کوثر مربی مهد امین هست مامان حسین فعلا میاد خونه مواظب امین باشه مامان آیناز دختر خاله من هست
-
مو مو اخمو
سهشنبه 7 آبانماه سال 1392 22:24
امین یه سری کتابهای فسقلی داره که هر کدوم داستان یه بچه هست که یه عادت بد داره یکیشون اسمش مومو هست که اخمویه ....بعضی وقتها که باباش اخم میکنه به باباش میگه بابا دوباره که مومو اخمو شدی !!!! پسر کوچولوی ما این روزها با پسر خالش -کیارش خان - میره کلاس زبان کلمات جدیدی که یاد گرفته : clap -standup-sit down-...
-
تولد چهار سالگی
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:10
از اونجایی که امین و پسر عموش در ماه مهر وبه فاصله دو روز از هم به دنیا اومدن تولدشون رو مشترک و خونه عمو گرفتیم بیشتر وقتشون به قهر و دعوا گذشت تولد من هست نه تو ...کادو مال من هست نه تو .... کیک برایمنه ...ساعت بن 10 روی کیک مال منه .... و خلاصه کلی حرف وحدیث پیش اومد و مارو از تولد مشترک گرفتن پشیمون کرد
-
کچل خان
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 09:25
حدودا بیست روز قبل خونه مامان جون اینا بودیم که بابای امین هوس کرد موهاشو کوتاه کنه خلاصه با قیچی و شونه و ماشین سر تراشی و ریش تراشی افتاد به جون بچه .... از اونجا که وسایل کار خودش نبود و دستش با اینا اشنا نبود زد کله بچه رو خراب کرد و مجبور شد از ته بزنه ...این دومین باریه که کله امین از ته زده میشه دفعه اول یکسال...
-
چهار سالگی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 10:03
کم کم امین خان داره چهار ساله میشه نقاشیش خیلی بهتر شده تازگی کتابهای شاپرک رو که براش خریدم خیلی دوست داره و مدام برشون میداره تا نقاشی کنه اسم کتابها رو میدونه علوم -ریاضی - نوشتن از یک تا چهار می نویسه خیلی خوب نقاشی می کنه
-
امین و آیناز
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 09:33
امین آیناز (دختر خاله نفیسه که سه سالشه ) رو سوار موتورش کرده و داره هلش میده اما ایناز از موتور میفته و میزنه زیر گریه .... با همدیگه قهرن هر چی به امین میگیم بیا از آیناز معذرت خواهی کن میگه نه ....آیناز هم ول کن نیست میخواد بره خونشون اسم رفتن که میاد امین کوتاه میاد و میره دنبالش :آیناز آیناز بیا با موتورم بازی کن...
-
روزهای دور از خانه
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 13:34
امین خان بعد از دو هفته که پیش مامان جونش بود شنبه داره میاد هورا هورا
-
فتانه
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 13:33
یادش به خیر کلاس پنجم بودم مامانم قرار بود نی نی بیاره برامون من لج کرده بودم اگه دختر شد اسمشو باید بذارید فتانه ....چون خیلی فتانه خواننده رو دوست داشتم الان هم که صداشو می شنوم برام یه حس نوستالژیک داره کلی خاطره انگیزه . خدا رحم کرد پسر شد ..... اون نامهربونه هم آفت جونه اینو میخوند انگار سلن دیون داره میخونه .......
-
سه تار
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 22:27
بابای امین یه سه تار داره که به دیوار آویزونه چند شب پیش که باباش خونه نبود سه تارو بدون اینکه من بفهمم پایین آورده بود و از قرار یه سیمش هم پاره کرده بود وقتی متوجه شدم که سه تارو گذاشته بود داخل کاورش و داشت میذاشت سر جاش بعد هم اومد نشست رو مبل و با حالت قهر گفت : من با بابام قهرم ....بابایی رو دوست ندارم یه چند...
-
....
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 21:34
آدم نمیره چه چیزها که نمیبینه
-
مهمونی
جمعه 24 خردادماه سال 1392 07:12
زندایی یه خواهر زاده داره که اسمش نازنینه و امین خیلی بهش علاقه داره با اینکه چند بار هم بیشتر ندیدتش چند وقت پیش برای اولین بار خونه دایی دعوت بودیم و امین آقا بلوزشو عوض نمی کرد آستینش هم کثیف بود آخه یه عادتی داره که هر موقع چیزی می خوره اگه دستمال پیدا نکنه با سرشونش دهنشو پاک می کنه بهش گفتم اونجا بلوزت کثیف باشه...
-
عروسی دایی
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 14:58
پنج شنبه عروسی دایی بود و امین حسابی بازی کرد و خوشحال بود از اینکه دور برش شلوغه صبح پنج شنبه میخواستیم بریم بازار برای خرید لباس چون اینقدر درگیر بودم که لباس پسری افتاد به روز آخر ...اونم نمی تونست از بازی با بچه ها دل بکنه و با من بیاد برای همین مجبور شدم محمد رضا دوست جونش رو هم با خودمون ببرم و مغازه رو روی...
-
خاله
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 15:11
امین جون دو هفته ایه که رفته پیش مامان جونش و ما رو تنها گذاشته ....اصلا هم اظهار دلتنگی نمی کنه هر موقع بهش میگم کی میای خونه میگه صبح میام. قبلا برای اینکه اذیت کنه منو میخواست صدا بزنه میگفت خاله ....هر چی بهش میگفتم من مامانتم نه خاله عمدا صدام میزد خاله ...حالا تلفنی هم که باهاش حرف می زنم میگه خاله کجایی؟
-
تورم
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 08:53
چند روز پیش داشتم دفترچه خاطرات زمان دانشجویی رو می خوندم البته خاطرات که نیست گزارش روزانه ترم اول دانشجویی هست که به لطف استاد ادبیات مجبور شدیم بنویسیم یه جا نوشته بودم با 2000 تومن تونستم برم راه آهن و بلیط قطار بگیرم بیام خونه فکر کنید سال 77 میشده با 2000 تومن از تهران بیایین یه شهر دیگه که 1000 کیلومتر دورتره...
-
مرد قوی
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 12:41
دیشب متوجه چند تا سوراخ کنار در حموم شدم که گچش ریخته بود به بابای گل پسر داشتم می گفتم که نمی دونم چرا دیوار اینجور سوراخ سوراخ شده که یه باره امین خان گفت : مامان تو خواب بودی یه مرد قوی اومد با پیش گوتی (پیچ گوشتی )هی زد تو دیوار
-
باید و نباید
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 10:54
پسر گلم یه عادتی داره که هر رفتاری باهاش در پیش می گیری عین همونو دو روز بعد به خودت تحویل میده ....چند باری بهش گفتم پسر که نباید مامانشو مثلا بد صدا کنه ....حالا دیروز بعد از اینکه چند بار ازم خواست یه کاری براش انجام بدم و من چون تو آشپزخونه بودم نتونستم ....اومده میگه مامان ببین باید به حرف پسرت گوش کنی !!1
-
پسر حواس جمع
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 11:48
اقا امین از مهد کودک فراریه و یه چند وقت که بردمش خیلی اذیت می شد و الان خونه یه خانمی میره که یه دختر همسن خودش داره به اسم کوثر . چند باری که مامان کوثر اینا خونه نبودن اجبارا بردمش مهد اما الان چند ماهه که دیگه مهد نرفته تا دیروز که موقع برگشتن از خونه کوثر اینا مامانشو رسوندم خونه مامان جونش و امین این یادش مونده...
-
کشمام
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 23:01
امروز ماشین کنترلی پسری رو می خواستم تعمیر کنم که هر کار کردم نشد بعد از چنددقیقه بهم میگه از جلو کشمام برو کنار (چشمام)
-
...
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 00:40
امین گولوی ما سه سال و 4 ماهشه - روزها خودش دستشویی میره .. - شبها اگه بیدارش کنم و ببریمش دستشویی تشکش خیس نمیشه و از اونجایی که من اگه نصف شب بیدار بشم دیگه خوابم نمیبره هر چند وقت یه بار باید تشک اقا رو بشوریم - غذا خوردنش نسبت به قبل خیلی بهتر شده اما هنوز هم با بازی و وعده جایزه و پیگیریهای ما غذاشو کامل میخوره -...
-
شعر و تولد
شنبه 13 آبانماه سال 1391 11:35
هفته پیش تولد سه سالگی گل پسری بود و یه دوچرخه کادو گرفت ... و شعرایی که بلده بخونه : بزی نشست تو ایوونش ...نامه نوششت به مامانش ...من بزی تو خستم (هستم ) ....ناز نازی تو خستم (هستم).... شبا میرم تو جنگل ...شیرو کلافه می کنم ...با این شاخای تیزم شکمشو پاره می کنم **** (شعرش بد آموزی داره ) رفتم به باغی ...دیدم کلاغی...
-
زینب -محمد-امین
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 22:09
زینب خانم دختر خاله مژده که عید اومده بودن خونمون - عکس بالا روی لاندیگراف در حال حرکت به طرف قشم هستیم محمد پسر خاله مژده که حسابی سردش شده بود با اینکه ظهر بود ولی هوا سرد بود وامین و محمد حسابی سرما خوردن محمد و زینب - پارک گنو امین بعد از اینکه کل یک کرم مرطوب کننده رو به در و دیوار و کمد مالیده