با امین رفتیم دنبال کیارش که خونشوننزدیک ماست تا بیاد خونه ما با امین بازی کنه گفتگوی امین و کیارش در راه منزل :
امین : یه دوستی دارم اسمش حسینه با هم تو حیاط بازی می کنیم
کیارش : دیگه هی نگو حسین این کارا کرد و اون کارو کرد
دم در خونه امین شروع کرد به شلوغ کردن و بالا پایین پریدن از خوشحالی اینکه رسیدن
کیارش : شلوغ نکن به خاطر همین کاراته که من خونتون نمیام
چقدر هم بازی داشتن خوبه خوشحال بوده بلا پایین میپریده