زینب خانم دختر خاله مژده که عید اومده بودن خونمون - عکس بالا روی لاندیگراف در حال حرکت به طرف قشم هستیم
محمد پسر خاله مژده که حسابی سردش شده بود با اینکه ظهر بود ولی هوا سرد بود وامین و محمد حسابی سرما خوردن
محمد و زینب - پارک گنو
امین بعد از اینکه کل یک کرم مرطوب کننده رو به در و دیوار و کمد مالیده
ای جووووجه .شیطونی از سر و کولش می ریزه.
نازی این بچه های مژده به نظر شبیه مامانشونن نه؟
عاشقتم با این عکس هایی که گذاشتی!!!!!!!!!کاشکی من دختر مژده بودم خیلی با حال بود!!!!!!
راستی عکس از خود مژده و شوهرش نداری؟
سلام همکلاسی خوبی؟خیلی وقت بود بهت سر نزدم؟چه خبرا؟کجایی ؟ چه می کنی؟پسر گلت چطوره؟
سلام فرزانه جون...خوبی؟من اگه دوباره برگردم عقب ...دوباره همون تصمیم رو می گیرم...درسته الان انگار ۱ سال سابقه کاری دارم (از لحاظ پست و...) ولی مطمئنا با سعی و تلاش خیلی زود میشه همه چیزو حل کرد...الان هم اصلا پشیمون نیستم چرا که مدتیه دارم استراحت می کنم اونطوری مسئولیتم خیلی سنگین بود