پسر حواس جمع

 

 

اقا امین از مهد کودک فراریه و یه چند وقت که بردمش خیلی اذیت می شد و الان خونه یه خانمی میره که یه دختر همسن خودش داره به اسم کوثر . 

 

چند باری که مامان کوثر اینا خونه نبودن اجبارا بردمش مهد اما الان چند ماهه که دیگه مهد نرفته تا دیروز که موقع برگشتن از خونه کوثر اینا مامانشو رسوندم خونه مامان جونش و امین این یادش مونده بود که کوثر اینا خونه نیستن امروز صبح همینکه گذاشتمش تو ماشین چشماشو باز کرد و گفت منو کجا میبری؟  

گفتم خونه کوثر اینا  

گفت کوثر اینا خونه مامان جون توران هستن من مهد کودک نمیرم

کشمام

امروز ماشین کنترلی پسری رو می خواستم تعمیر کنم که هر کار کردم نشد بعد از چنددقیقه بهم میگه از جلو کشمام برو کنار (چشمام)

...


امین گولوی ما سه سال و 4 ماهشه


- روزها خودش دستشویی میره ..

- شبها اگه بیدارش کنم و ببریمش دستشویی تشکش خیس نمیشه و از اونجایی که من اگه نصف شب بیدار بشم دیگه خوابم نمیبره هر چند وقت یه بار باید تشک اقا رو بشوریم

- غذا خوردنش نسبت به قبل خیلی بهتر شده اما هنوز هم با بازی و وعده جایزه و پیگیریهای ما غذاشو کامل میخوره

- از میوه ها پرتقال بدون هسته ، لیمو شیرین ،انار ،هندونه رو دوست داره وبا بقیه میوه ها تقریبا هیچ میونه ای نداره

- از بین غذاها کباب رو خیلی دوست داره ،نوماشه (نوشابه ) رو با هر غذایی می خواد بخوره

- کشک بادمجون و آش رو دوست نداره 

- مامان جونش رو خیلی دوست داره حتی بیشتر از مامان بابا

شعر و تولد

هفته پیش تولد سه سالگی گل پسری بود و یه دوچرخه کادو گرفت ...


و شعرایی که بلده بخونه  :


بزی نشست تو ایوونش  ...نامه نوششت به مامانش ...من بزی تو خستم (هستم ) ....ناز نازی تو خستم (هستم).... شبا میرم تو جنگل ...شیرو کلافه می کنم ...با این شاخای تیزم شکمشو پاره می کنم


****

(شعرش بد آموزی داره )

رفتم به باغی ...دیدم کلاغی ...کلاغ مشکی (اصل شعر زاغی هست  خودش مشکی گذاشته به جای سیاهی یا زاغی )... سنگی برداشتم ...زدم به پایش ...پایش خون اومد ...بردمش دکتر ...دکتر دوا داد ..آب انار داد .... فردا صبحش مرد ...آشغالی اومد اونو برد


****


باز تلفن زنگ می خوره ...مامان جونم صداش میاد ...صدای خنده هاش میاد ...از ÷شت سیم بهم میگه...بزرگ شدی حالا دیگه ...صد افرین بر پسرم ...برات یه هدیه می خرم


*****


یه توپ دارم قلقلیه و مامان جون چایی بریز تو فنجون هم بلده نصفه و نیمه می خونه





زینب -محمد-امین




زینب خانم دختر خاله مژده که عید اومده بودن خونمون - عکس بالا روی لاندیگراف در حال حرکت به طرف قشم هستیم



محمد پسر خاله مژده که حسابی سردش شده بود با اینکه ظهر بود ولی هوا سرد بود وامین و محمد حسابی سرما خوردن  


محمد و زینب - پارک گنو






امین بعد از اینکه کل یک کرم مرطوب کننده رو به در و دیوار و کمد مالیده