روزهای دور از خانه


امین خان بعد از دو هفته که پیش مامان جونش بود شنبه داره میاد هورا هورا


فتانه

یادش به خیر کلاس پنجم بودم مامانم قرار بود نی نی بیاره برامون من لج کرده بودم اگه دختر شد اسمشو باید بذارید فتانه ....چون خیلی فتانه خواننده رو دوست داشتم الان هم که صداشو می شنوم برام یه حس نوستالژیک داره کلی خاطره انگیزه . خدا رحم کرد پسر شد .....


اون نامهربونه هم آفت جونه اینو میخوند انگار سلن دیون داره میخونه .... سلیقه است چه میشه کرد





سه تار

بابای امین یه سه تار داره که به دیوار آویزونه چند شب پیش که باباش خونه نبود سه تارو بدون اینکه من بفهمم پایین آورده بود و از قرار یه سیمش هم پاره کرده بود وقتی متوجه شدم که سه تارو گذاشته بود داخل کاورش و داشت میذاشت سر جاش بعد هم اومد نشست رو مبل و با حالت قهر گفت : من با بابام قهرم ....بابایی رو دوست ندارم یه چند دقیقه که گذشت فهمیدم هر چی هست باید به سه تار مربوط باشه رفتم ببینم چه کارش کرده دیدم بلند شد رفت در خونه رو باز کرده میگه من از این خونه میرم 


همچین پسر زرنگی داریم ما 

....



آدم نمیره چه چیزها که نمیبینه

مهمونی

زندایی یه خواهر زاده داره که اسمش نازنینه و امین خیلی بهش علاقه داره با اینکه چند بار هم بیشتر ندیدتش

چند وقت پیش برای اولین بار خونه دایی دعوت بودیم و امین آقا بلوزشو عوض نمی کرد آستینش هم کثیف بود آخه یه عادتی داره که هر موقع چیزی می خوره اگه دستمال پیدا نکنه با سرشونش دهنشو پاک می کنه


بهش گفتم اونجا بلوزت کثیف باشه خیلی زشته بیا عوضش کن


یه فکری کرد و بدو اومده میگه نازنین هم هست ؟(یعنی اگه نازنین هست تا عوضش کنم )