فارسی۱

برنامه این روزای من از صبح تا ساعت ۲.۳۰ با الهام سر و کله زدنه - الهام پرستارمه که تازه عقد کرده پا قدم من براش خوب بوده

بعدش مامان میاد و من که خوابمو صبح کردم دیگه نمی خوابم مامانم هم خسته از سر کار میاد و از خدا میخواد من بخوابم تا اونم استراحت کنه اما من اصلا خوابم نمیاد

 مامی میگه غذا بخور پسرم من دوباره میگه بیا بخور گوگولی من بعد میگه کوفته بخوری خودم میخورمشون

راستی از وقتی من غذاخور شدم مامانم خیلی چاق شده سرلاک  - کته با ماست -آب هویج آب سیب همه رو میخوره آب اومده زیر پوستش البته با همه اینا حرص هم میخوره 

بعد که ساعت هفت فارسی وان شروع میشه مامی دیگه منو ول میکنه و میچسبه به تی وی

تا ساعت ۱۱ شام هم به بابایی به زور میده

 من و بابایی قراره بریم کلمبیا تا برا من یه دوست پیدا کنیم چون اونجا دخملای ژیگولویی داره و من در آینده از اونا خوشم خواهد اومد